این راز تقدیم شما!!

ساخت وبلاگ

من آنم که دیگر سر به نبودن گذاشته ‌ام. آن‌ که هنوز هق هق می ‌کند. چه خسته کننده است که بیهوده دو نفر باشی. این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 83 تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت: 3:37

دیگر نمی توانم هیچ سطری بنویسم. دیگر دلم می خواهد فقط صدایت را بشنوم و فقط به چشمانت نگاه کنم. یعنی بفهم که دلتنگی و حسرت امانم را بریده است. این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 81 تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت: 3:37

به قلمِ مریم یکشنبه بیست و سوم بهمن ۱۴۰۱. ساعت 17:37 پسرم خسته از برف بازی کنارم خوابش برده. وقتی از مدرسه برگشت اونقدر با هیجان همه ی اتفاقات رو تعریف می کرد که خودش خندید و گفت: اونقدر خوشحالم زیاد حرف می زنم :)از جویدن قرص ویتامین ث بدم میاد، توی هاون فسقلیم انداختم و پودرش کردم ریختم تو آب سر کشیدم؛ جایی خوندم اگه ویتامین ث بدن کم باشه، فرد زیاد سرما می خوره و بیمار میشه و سرماخوردگیش خیلی طول می کشه مثل من. یه قوری کوچیک دمنوش دم کردم و با این که بدم میومد نوشیدم.رفتم دم پنجره و بازش کردم؛ برف هنوز دلبرانه داشت می بارید. این همه برف زمانی قشنگه که هیشکی تو این سرما نمونه و بچه ای بی پناه نلرزه ازین سوز. دلم می خواست مدت زیادی وایستم و نگاه کنم اما برای سرفه هام خوب نبود. از محوطه صدای موسیقی میاد. دو تا خانوم جلوی کاج مطبق روبرو ایستاده بودند و نوبتی از هم عکس می گرفتند. خوش به حالشون. درخت ها چه زیباتر شدند.به موازات کتابِ الیزابت برگ و مگان دیواین، کتاب زندگی استاد صالحی رو هم شروع کردم. این هوا بهِم فقط مزه میده ساعت ها در سکوت کتاب بخونم :) این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 80 تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت: 3:37

به قلمِ مریم چهارشنبه پنجم بهمن ۱۴۰۱. ساعت 9:59 پریشب بهش گفتم اصلا حالم خوب نیست. گفت چرا آخه. گفتم حالم هیچ خوش نیست خسته شدم. دلم می خواد بمیرم. خیلی ناراحت شد یادم نیست چی گفت. گفتم هیچ انگیزه ای ندارم درد خسته م کرده خسته شدم از درد کشیدن از خواب نداشتن به خاطر درد. گفت داروهات رو خوردی؟ گفتم نه! نه دیشب خوردم نه صبح! انگیزه ای برای ادامه ی درمان ندارم.هیچی خوب پیش نمی رفت و کم آورده بودم. انگار همه چیز گره خورده بود و گشوده نمی شد. ناراحت شد چیزی نگفت رفت. اگه از حجم آنچه تحمل می کردم آگاه می شد، به من حق می داد.امروز بهترم. دیشب هم غذام رو کامل خوردم هم داروهام رو. امروزم زودتر بیدار شدم و داروهام رو خوردم. دردهام کمتر شده. اونم با خوب بودنِ من بهتره. اما خدا.. اگه همه چی بخواد بهِم هجوم بیاره، نمی تونم سرکشی می کنم. این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 94 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 9:52

به قلمِ مریم جمعه هفتم بهمن ۱۴۰۱. ساعت 0:11 قرار بود دیشب برگردیم خونه اما دلم نیومد بابام رو تنها بذارم. گفتم خب صبح زود برمی گردم اما جور نشد. همسرم امروز کارهاش زیاد بود و خیلی زود رفته بود. اما قبلِ رفتن، صبحونه رو برامون آماده کرده بود با نون بربریِ تازه :)صبحونه رو که خوردم، ناهار براشون خورش قورمه گذاشتم. وسایلم رو جمع کردم. ظرف ها رو شستم آشپزخونه رو مرتب کردم. آرد رو توی تابه ریختم کنار گذاشتم برای حلوا.صدای آهنگ قدیمی اومد. برگشتم پذیرایی دیدم بابام بیدار شده. هر چی اصرار کردم برای صبحونه گفت نمی خورم. براش یه لقمه نون پنیر گرفتم گفتم الان می خوای قرص های قلبت رو بخوری، نمیشه که معده ی خالی. این یه لقمه رو بخور. لقمه رو گرفت در حال خوردن گفت آدم که دو بار صبونه نمی خوره! خنده م گرفت پس بهِم‌ رو دست زده بود و صبونه خورده بود :)بساط صبونه رو جمع کردم. پنج شنبه ی اول ماه بود؛ به یاد مامانم براش با عشق عمیقی از سر دلتنگی حلوا درست کردم به همسایه ها دادیم. پسرم زودتر از من برگشت خونه مون. گفتم برو منم زود میام. اما کارها بیشتر از اون که فکر می کردم طول کشید. دیدم حال که نزدیک یازده و نیم شده برنج هم خودم گذاشتم.یه پیاله از خورش برا خودمون برداشتم توی ظرف ریختم که برای ناهارمون ببرم. یه تاکسی گرفتم برگشتم خونه. واسه ناهار برنج ساده گذاشتم که همراه قورمه بخوریم و خسته رو تختم دراز کشیدم.بعد ناهار سریع حاضر شدیم با پسرم و همسرم رفتیم سر مزارِ مامانم تا توی ترافیک گی این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 90 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 9:52

امشبِ من درد داشت. درد و غربت. و تنهایی. و اندوه. و دوباره تنهایی و تنهایی. خوب نیستم و به مرگم فکر می کنم‌. این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 77 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 9:52